ليلوا...
و آنگاه نوزادانی با دندان نیش و کژدمی در مشت از مادرانی مرده... و چه دنیایی باید باشد؟ورق ها را که می چیدم زیر چشمی نگاهی هم به مشتریم انداختم . از آن پیر دختر هایی که به امید در آوردن اسم پیر پسری به...
View Articleیک شب...
به او که عشق را دوست نمی دارد...از امروزی که خنده خنده می شوم مهروزت چقدر گذشته باید باشیم که برسیم به...
View Articleناژو
مادربزرگ مادربزرگم یک درخت بود... می گویند چوپانی روزها و روزها به هرکجا که می رفت صدای گریهء نوزادی را می شنید و عاقبت در آستانهء دیوانگی با تبر افتاد به جان درخت صنوبری که به خیالش صدا از آن می آمد و...
View Articleپيچک
به خودم ، پردیس کریمی و دیگر خائنین!نوشته بود : تن ، تن خودم است و رگ ، رگ خودم... تیغ را هم که اختیار...
View Articleخاطرات گندم
صبر کن... صبر کن... از صبح که هی می آید و دانه دانه موهایت را می کشد که هی لعنتی ، یک روز سگی دیگر... از ساعت که هی زنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ... می کوبد تو کاسهء سرت و چه آسمان قشنگی لابد باید باشد که این...
View Articleنفس عميق
نفس که نفس تو باشد من هستم... هست... بگذار کم بیاید... بگذار بند بیاید... تو بگو خفه... تو بگو زهر... اصلن تو دستت را حلقه کن دور گردن و انگشتهات را نقش بزن روی سپیدی هایی که به چه کارم می آیند اگر...
View Articleآل
شب بود . کوچه تاریک بود و بلند . با دیوار های کاه گلی و گاهی درختی که سرک کشیده بود از روی دیوار مگر که خبری . خبری نبود جز عبور خسته و دلزدهء سگی از سایهء مهتاب به سایهء مهتاب و شبپره ای که نور نمی...
View Articleچه دروغ ها...
چه دروغ ها... دوستت دارم... هرچند آنقدرها هم دروغ نیست و لب هایت را دوست دارم همیشه که شیرینند و پر و هیچ نمی پرسند و دندانهایت را که سفیدند و شیر... دوستت ندارم وقتی که چشمهای او که به خوابم هم دیگر...
View Articleتوتستان...
_ من کشتمش... هیچ هم پشیمان نیستم...سوز سردی می آمد و قبرستان خالی بود . جا به جا از زیر برگ ها گوشه و کنار سنگی بیرون زده بود که می گفت اینجا کسی مرده خوابیده . هوا آنقدر تاریک شده بود که دیگر فقط...
View Articleخداحافظ پرشین...
خب بالاخره بعد از کلی سال ـ کلی سال ها... ـ ما تصمیم گرفتیم که از پرشین بلاگ رخت بر بندیم و به بلاگفا تشریف ببریم... از این به بعد ما را اینجا بخوانید...
View Article
More Pages to Explore .....